یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت .
دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»
وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:
پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیان بیهوش افتاده بود.
پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.
پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»
دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»
وی جواب داد: «متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند.!!!!
مجموعه : ادبیات،شعر و داستان
در صبج همان شبی که رسول خدا(ص) به معراج رفت، نزد وی بودم. حضرت داخل حجر نماز می گزارد. و من نیز (در کنار او) به نماز ایستاده بودم. پس از فراغت از نماز، بانگ ضجه و فریادی به گوشم رسید. از رسول خدا(ص) پرسیدم: این چه صدایی بود؟
فرمود: این ضجه و افسوس شیطان است. او از (قصه) معراج با خبر شده و از اینکه در زمین از او اطاعت و پرستش شود مأیوس شده است.
قال علی بن ابی طالب: کنت مع رسول الله(ص) صبیحه اللیله التی اسری به فیها و هو بالحجر یصلی، فلما قضی صلاته و قضیت صلاتی سمعت رنه شدیده، فقلت: یا رسول الله(ص)! ما هذه الرنه قال: الا تعلم هذه الشیطان؟ علم انه اسری بی اللیله الی السما فایس من ان یعبد فی هذه الارض.(1)
1) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 209؛ بحار، ج 18، ص 223.
روزی حضرت عیسی (علیه السلام) در محلی نشسته بود، پیرمردی زمین با کلنگ زمین را برای زراعت زیرورو می کرد. آن جناب گفت:
خدایا! آرزو را از دل این مرد به کلی زائل کن. در این موقع پیرمرد کلنگ خود را به یک طرف انداخت و روی زمین خوابید. ساعتی گذشت. عیسی (علیه السلام) باز عرض کرد: خداوندا! دو مرتبه آرزو را به آن برگردان. ناگاه آن مرد از جا حرکت کرده و شروع به کار نمود. حضرت عیسی (علیه السلام) جلو رفته پرسید: پیرمرد! چطور شد کلنگ را به زمین گذاشتی باز بعد از ساعت به کار مشغول شدی؟
گفت در بین کار کردن با خود گفتم تاکی باید زحمت بکشی تو مردی پیر و افتاده ای (شاید اجل همین الان به سراغت آمد) با این اندیشه دست از کار کشیدم، هنگامی که دو مرتبه شروع به کار کردم و با خود گفتم بالاخره فعلا که زنده هستی و برای هر موجود زنده وسایل زندگی لازم است باید کار کنی و زاد و توشه ای تهیه نمایی؛ این بود که باز کلنگ را برداشته مشغول شدم.
امید
نویسنده : محمد علی رضائی
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
من عانق بغباره کان کمن استلم الحجر الاسود(1):
کسی که به استقبال حاجی برود و با او معانقه نماید، همانند کسی خواهد بود که (به زیارت خانه خدا رفته و) دستش را به حجرالاسود کشیده باشد.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود:
بادروا بالسلام علی الخاج و المعتمر و مصافحتهم من قبل ان تخالطهم الذنوب(2):
سبقت بگیرید در سلام دادن به زائر خانه خدا و دست دادن به او قبل از اینکه گناهان با اعمال نیک او مخلوط شوند.
1) همان، ص 282.
2) کافی ج 4، ص 256.
آخرین نظرات